گاهی اوقات به این فکر میکنی...
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷ ب.ظ
گاهی اوقات به این فکر میکنی ...
فکر میکنی که آیا این زندگی حق هست یا نه؟!
آیا این لحظاتی که پس یکدیگر در پناه ثانیه ها میگذرد حقیقی است یا نه ؟!!
آیا اتفاقاتی که یکی پس از دیگری رقم میخورد تقدیر است یا نه؟!
اما با همه اینها میدانم که هرچه بر من گذشت یا میگذرد آینه ای بس تمام نماست از درون من ...
میدانی این روزها بیشتر از همیشه دلم هوای بزرگ شدن میکند !
به کسی گفتم بزرگ شدن درد دارد!
درد را معنا کنم؟؟؟
درد یعنی گذشتن ؛ رد شدن ؛ یعنی رد شدن از تمام آنچه بودی و میخواستی که باشی
یعنی نهایت دوست داشتن ؛ یعنی پناه بردن؛
...................
میدانم که توانم به اندازه ی گذر از این طوفان سخت دورانم نیست
...................
چراغ شبستان درونم را چه روشن می کند؟؟
داغ درونم را چه آرامی می آساید؟؟
بیابان دلم را چه بارانی بیشه زار می کند؟؟
فرمان به پا خاستن عقلم چیست؟؟
آشفته ام بیشتر از شلوغی شهرم
بیشتر از هوای شهرم بارانیم
تلاطم درونم را کمی آسایش باید تا که آرام گیرد هر چه در منو با من است
۹۳/۰۲/۱۰