مجنونِ خیبر

این عشق , این حقیقتِ شگفتِ دوست به حسنِ محبوب , اولین و آخرین دلیل بر حقیقت داستان خلقت انسان است , و چشمان زیبایی که به دام ابن شگفتیِ هستی سوز افتاده اند , همچنان تنها دلیل انسان در برابر آسمانند

شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی

 

اینو دیگه برا چی خریدی، تو‌‌که ‌بهش احتیاج‌ نداری؟

اره میدونم .

آخه ازش خوشم میاد ، واسه دل خودم‌ گرفتم.

خوش بحال اونایی که خدا اینجوری میخوادشون.

                                                                                  وَاصطَنَعتُکَ لِنَفسیِ

                                                                                            من تو را برای خودم ساختم!

                                                                                    طه آیه ی منوره 41

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۵۵
...

  گاهی اوقات به این فکر میکنی ...

     فکر میکنی که آیا این زندگی حق هست یا نه؟!

     آیا این لحظاتی که پس یکدیگر در پناه ثانیه ها میگذرد حقیقی است یا نه ؟!!

     آیا اتفاقاتی که یکی پس از دیگری رقم میخورد تقدیر است یا نه؟!

     اما با همه اینها میدانم که هرچه بر من گذشت یا میگذرد آینه ای بس تمام نماست از درون من ...

     میدانی این روزها بیشتر از همیشه دلم هوای بزرگ شدن میکند !

     به کسی گفتم بزرگ شدن درد دارد!

       درد را معنا کنم؟؟؟

     درد یعنی گذشتن ؛ رد شدن ؛ یعنی رد شدن از تمام آنچه بودی و میخواستی که باشی

                                       یعنی نهایت دوست داشتن ؛ یعنی پناه بردن؛

...................

میدانم که توانم به اندازه ی گذر از این طوفان سخت دورانم نیست

...................

چراغ شبستان درونم را چه روشن می کند؟؟

داغ درونم را چه آرامی می آساید؟؟

بیابان دلم را چه بارانی بیشه زار می کند؟؟

فرمان به پا خاستن عقلم چیست؟؟


  آشفته ام بیشتر از شلوغی شهرم

  بیشتر از هوای شهرم بارانیم

  تلاطم درونم را کمی آسایش باید تا که آرام گیرد هر چه در منو با من است



















۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۱۷
...

.............................**********...............................

سیاهی چادرت بد پاگیرم کرد

وقتی آرام از من دور میشدی

باد روی شانه هایت آرام می نشست

آرام می نشست با لالاییش خوابم می کرد

انگار تمام نگاهم به جای چادرت به آسمان دوخته شده بود

و

و چه شباهت عجیبی است میان وسعت معصومیت تو در پناه چادرت

                                                                 با پهنای آبی آسمان

ابرهای گره خورده نگاهت دلم را بارانی می کند و برق چشمهایت دلهره هایم را به باد میدهد 

آغوشت آرامشی دارد به اندازه بال و پر گرفتن برای پرواز

من عشق را با تو یافتم مادرم

دوستت دارم




...............................................
**خیلی دنبال یه تصویر مناسب برای مقام والای مادر گشتم اما تصویری به قد که لایق مادر باشه پیدا نکردم ببخشید که تصویر نداره**
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۱۹:۲۲
...


باران و هر آنچه در آن است مرا بی اندازه محو خودش می کند آسمان وقتی آماده باریدن می شود انگار می خواهد تمام عقده های دلم را بی صدا فریاد کند در گوش هر آنکس که ندارد گوش شنوایی

آنچه در دل من است گاه پر می شود از تو انگار همین دیروز بود دست در دست تو در کوچه های تنهاییم قدم می گذاشتم چقدر شیرین گفت سهراب

   چترها را باید بست زیر باران باید رفت ... 

     دوست را زیر باران باید دید ...

    عشق را زیر باران باید جست...

 و چقدر امروز دلم بارانی است نه اینکه هوای تو را درسر بپرورانم نه من تو را با تمام هستی ات در دل دارم برای همیشه ای کاش تو هم همین قدر مرا دوست بداری آقای من از خود شرم دارم نامت را بر زبان برانم وقتی نمی دانم روزهای دوشنبه وقتی نامه اعمالم را می خوانی آیا اینقدر هنوز به من امید داری که حتی برای گناهانم اشک بریزی شرمنده ام که اینقدر سنگ دل شده ام شرمنده ام که در روزهای زندگیم جاری نیستی و فقط جمعه ها غروب که می شود دلم برای نیامدنت می گیرد شرمنده ام که باز امروز تمام شد و حتی دعایی برای سلامتیت نخواندم شرمنده ام می دانم شرمنده بودن فقط بار بی لیاقتی ام را می افزاید اما همین قدر میدانم اگر ذره ای دوستم نمی داشتی حتی ذره ای دلتنگت نمیشدم

 من که دعایم نه به عمل آمیخته آمدنت را نویدم نمی دهد تو برایم دعا کن شاید سر به راه شوم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۲ ، ۱۸:۰۱
...




از کربلا تا ما راهی نبود

میگویند کربلا رفتن خون می خواهد

بهای خون چقدر گران شد!!

در رگهامان خونی به سرخی خونی که لایق کربلا باشد یافت می شود ؟؟؟

محرم حرمتی به وسعت بیکران نزدیک است.

عرفه همین دیروز بود، از امروز تا دیروز راهی نبود

نشد که بشود، نشد که بتوانم نگه دارم عهد ترک خورده را

باز سفره ای برایم پهن کرده ای مولای من؟!

 بس نیست اینقدر آمدم و نمک دان را شکستم؟

من حقیرمو تو مولای عشقی، عشق بازی کار من نیست

راه کربلا عشق می خواهد

دل می خواهد که ندارم

 دلم میگیرد وقتی سلامت میدهم 

هر بار که نامت را میبرم  گونه هایم خیس باران دلم می شود

آخ باران و یاد تو باز میزند به شیشه دلم آقای من

تربت کربلایت هر نماز آذین صلاتم میشود

 کی بوسه بر خاکت میزنم

کی لایق دیدار کربلایت می شوم؟؟


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۰۰:۴۵
...